حاج سید محمد پیرزاده فرزند حاج میرزا عبدالصمد و نوه مرحوم آقا سید محمد و برادر آقا سید علی شریعتمدار جویمندی از مشاهیر شهرستان گناباد در جهانگردی، شاعری و امور خیریه بوده است. وی در سال ۱۲۵۵ شمسی در گناباد متولد گردید. خادم پس از فراگرفتن تحصیلات سفر هایی به مکه، هندوستان، پاکستان، افغانستان، ترکمنستان و روسیه داشت. پس از برگشت به ایران در درگز و لطف آباد مدتی سکونت داشته و مدارسی را پایه گذاری کرد و در امور مذهبی نیز مشارکت داشت. وی در شهریور ماه ۱۳۴۰ در مشهد بدرود زندگانی گفت .
وی اشعاری به لهجه محلی گناباد سروده است :
اُو چه در مُلک گناباد و طبس گردیدُم | به خدا حرف حق از مرد به زنش نشنیدُم | |
چُو که وَر گشتم اَزی مُلک بَه ویرونه خو | دِرِ صحبت وِکشیدم وُ هَمِر سِنجیدُم | |
روز در کوچه مِرُفتُم تک و تنها و غریب | که به یک دَو وَ دِرِ مدرسه ای افتِیدُم | |
گوش دادُم که از او تا چه به گوشم برسَد | غلغل و ولوله بیهوده بسی بشنیدُم | |
دیدُم از دولت و ملت همگی گپ مِزِنِند | کم کمک پیش شِدُم وَر سِرِپا بستیدُم | |
گفت اِی مِردُم ایرُو همه بابی شِدِیَند | عقلم از کله بدر شوو وَ دَرَخِندیدُم | |
خَیلگه کِله شِدِش رُوش وَ مؤکی کای بِچِگک | مو آخوند تو بده از تو چه بُو اِی دیدُم | |
از خو غِفلت نکنی تا که فریبت ندهند | تو هنوزِم بچه ای لیک مُو ریش اسفیدُم | |
ناگهُو دیدُم اوقات همه تلخ شُده | مصلحت دیدُم وَرخاستم وَر گردیدُم | |
شَو دِ مِنزِل بِدِم و خرم و خُندو چون گل | که به یک دِو پِدرُم بُمه جهت فهمیدُم | |
گفت یک حرفش تُور گفته حقیقت دِردِی | راستی با دِرُغی یا به عبث رنجیدُم | |
تُورشِه انگشت نما کرده که بابی شده ای | زُود وَرَگو که ازی غصه مُو واتسیِدم | |
وِپَیِش بُو وِ شِلپَّست وَ دِر پوزُم زَه | که وَ چَرخ اُمه سِرم وُ دِمِروُ بفتیدُم | |
وَلِّکُم خاست دل پر درد ولیکن چکنُم | صبر کردم به خیالت نِرِسه تِرسیدُم | |
چو که پیغمبر ما رِز نزاع خوش نَمِیَه | حرمت ملت بیضا به صفا پَییدُم (یعنی پاییدم) | |
و نیز گوید: |
*** | |
خادم اهل گناباد چه توقع مِکُنی | همه اویند که می بینی تو و مو هم دیدُم | |
ای مُل مِلکِ مدت عمرت سپری شُو | از بار گنه مُهر پُشتت کِمِری شُو | |
اُقدِر که دویدی ز پی دولت دنیا | کارت همه بی فایده و دِر بِه دِری شُو | |
بی چهره ندیدی که هر آن کس که طمع کرد | جمعیت از دست شد و یک نفری شُو | |
هرکس که طمع کرد نَفَهمِه و ضِررَکی | بختش هَپَرُو گشت و اطاقش دو دِرِِی شُو | |
هرکس که رضا شو به قضا گُل به جمالش | کز هر چه بدی جمله مبری و بری شُو | |
خادم به چه امید توقع دِرِی از خلق | در حق تو زی طایفه کوته نظری شُو |
منبع: تابنده گنابادی، سلطانحسین، تاریخ و جغرافیای گناباد، چاپ دوم ۱۳۷۹ شمسی،تهران: انتشارات حقیقت.
مطالب مرتبط: